يك روز سخت
عزيزدل مامان روز پنج شنبه روز بسيار سختى براى مامان بود اول اينكه شيفت بعد از ظهر بوديم و تورو برديم خونه مادر بزرگت ؛ ساعت هاى كلاسى امروز كوتاه بود چون ساعت چهار جلسه دبيران داشتيم من امروزبا دوتا كلاس پرورشى داشتم وبر خلاف هميشه چون شيمى نداشتم كه عقب بيفتيم از درس براى كوتاه شدن ساعتها ناراحت نبودم وبه نظر ميومد شانس اوردم وساعت چهار با انرژى رفتم دفترمدرسه براى جلسه ؛ يك جلسه اعصاب خردكن ومزخرف ! ازاول جلسه تا اخر مدير ومعاون فقط سر امتيازبندى صحبت مى كردند كه نماز جماعت اينقدر امتياز داره بسيجى بودن اينقدر و....... اخه اين هم شد حرف ! نمازى كه براى امتياز خونده ميشه اخه دردى رو دوا نميكنه ؟پشايد من زيادى حساس شدم يا بقيه دا...